نتایج جستجو برای عبارت :

تو خوبی و معنی خوب بودنو میفهمی

به تازگی آهنگ جدید باران به نام چشمای تو منتشر شده که با دو کیفیت در پایین می توانید آن را دانلود کنید.
 
دانلود آهنگ جدید باران به نام چشمای تو 320
دانلود آهنگ جدید باران به نام چشمای تو 128
 
متن آهنگ باران به نام چشمای تو
اخماتو وا کن و منو نگاه کنوهمه جا از من و تو دارن میگنو
عشق تو رفته تو همه وجودمونمیذارم تو رو دور کنن از منو
من با تو رویای بودنو عشق آیندمونو میسازمپیش من گریه نکن آخه من روی چشمای تو حساسم
من با تو رویای بودنو عشق آیندمونو می
صبح که بیدار می‌شم مسلماً یه آدم جدید میشم و همه کارایی که اشتباه بودنو ترک میکنم. عهد می‌بندم با خدا و خودم. 
با تمام وجودم از این عهدم حفاظت می‌کنم.
///
پیرهن و یوسف و بو می ‌رسددر عقبش نیز خود او می ‌رسد
شاه نعمت‌الله ولی
علاوه بر تنهایی افراطی که داشتم / بودن با چند نفر بهم آرامش خاصی میده / اولیش خدا / هر وقت ازش دور میشم و کاری که باعث ناراحتیش میشه انجام میدم ناراحتیش رو از درون خودم حس میکنم / امیدوارم منو ببخشه / با خدا بودن خیلی لذت بخش و آرامش بخشه / دومیش مادر / نمیدونم در وصفش چی بگم / خلاصه که مادره مادر! / و با خانواده بودنو دوست دارم...تمام اشخاص زندگی من...
من همیشه نامرئی بودنو دوس داشتم 
از وقتی یادم میاد ازینکه توضیح بدم و حرف بزنم بیزار بودم شاید چون همیشه نتیجه ای جز فهمیده نشدن نداشت تهش
همیشه ازینکه درموردم نظر بدن بیزار بودم چه خوبش چه بدش 
همیشه موضوع های کسل کننده مورد بحث دوروبریام منو کلافه میکرد 
من همیشه دوست داشتم عمیق نگاه کنم با قلبم حس کنم و به وجود بیارم 
من از تکرار متنفرم 
لپ کلام من ازینکه بین این جماعت نامرئی ام سرخوشم .
نیستم،
هیچوقت موندگار نیستم !
داشتم تمرینش میکردم، تموم سعیمو کردم که بلدش بشم و موندگار بودنو یک بار برای همیشه تجربه کنم. اما دلم به موندگار شدن حساسیت داره. یه حساسیت شدید. یه حساسیت لاعلاج ! 
مگه تو معجزه بشی، درمون کنی این درد بی درمونمو...
از اینکه دارم اینجا مینویسم...غمگینم...برای آدمی که بیشتر از وبلاگ، کانال میخونه و تو کانالش مینویسه...اینجا بودن غم انگیزه...البته بازم خداروشکر (با لحن مهران مدیری تو هیولا)...که اینجا هست سرگرم میشم...هی چرخیدم و هی وبلاگ فالو کردم و هی کامنت گذاشتم...منی که معمولا خواننده خاموش بودنو ترجیح میدم...!!
به دوران زیبای پیامک بازی هم برگشتیم...و بازم خداروشکر (همچنان با همون لحن) که سرویس پیامک دادنو قطع نکردن...آره بیاید جنبه های مثبت این قضیه رو ببینی
ب مناسبت کنکور دادنم و همینطور خسته نباشید ب بچه هایی که کنکور داشتن ازجمله شادی و لیندا براتون سه تا ویدیو خوب آماده کردم
البته این رو بگم از همه بچه هایی ک به فکرم بودنو برام دعا کردن بینهایییتتتتتت ممنونم و واقعا خوشحالم ک همچین دوستای ماهی دارم
امیدوارم تو همه مراحل زندگیتون موفق باشین
امیدوارم لذت ببرین
ادامه مطلب
حدودا یه یک ساعت هست که بیدار شدم. دیشب بابا میخواست داروهای مارو بگیره ما هم گفتیم میایم شانس آوردیم تو پاسداران داروخانه ای داشت چند جای دیگه ای که گشته بودیم نبود بعدشم بستنی زدیموتا بیایم خونه ۱۲ شد. من دیگه سرمو گذاشتم رو بالش خوابم برد صبحم که خواب موندم الانم هنوز روزمو درست شروع نکردم. انگار یه قرن بود نخوابیده بودم. حالا امشب یاید دوباره زود ببخوابم خوابم تنظیم بشه. هیچی دیگه بریم امروزو داشته باشیم که کلی کار دارم. 
دیشب بعد عمری کی
دانلود اهنگ معین زد سیگار وسط کار
اهنگ جدید معین زد ۹۷
دانلود اهنگ معین زد اینجا شهرمه
اهنگ جدید معین زد کاش میشد

دانلود اهنگ جدید معین z بگو با من
دانلود اهنگ من بلدم گرگ بودنو از معین زد
دانلود اهنگ معین زد زمانه
اهنگ شاد معین زد
پیداش کردم. همونی که تو روزای دلگیر سال 96 گوش میدادم و سعی میکردم خوب باشم. سعی میکردم لحظه به لحظه ی این آهنگ بیکلامو تو ذهنم حفظ کنم و زندگی خودمو،آینده ی خودمو تصور کنم.
بهش گوش دادم و یاد این افتاد که چقدر قوی بودم.
اون روز وقتی یهو جلو روم ظاهر شد و دیدمش یهو اشک تو چشام جمع شد، انگار یادم انداخت یادم رفته قوی بودنو. اون شب وقتی کنار ذ نشسته بودم و هندزفریشو تو گوشم گذاشته بود رفتنشو تماشا کردم و گفتم این آخرین باریه ک ب خودت اجازه میدی اینج
به نظرت میتونم امروز هیچ کاری نکنم فقط کتابمو تموم کنم؟ ۲۵۰ صفحه مونده. و منم خب از این طولانی بودنو کشدار بودنش خسته شدم. یعنی خودم لفتش دادم. دلم میخواد یکسره بشینم پاش. البته به شرطی که بفهمم. صبح تا ساعت شیش بیدار بودم. دفترم رو نوشتم و تمومش کردم البته چیز زیادی ازش نمونده بود چقدر خوشحالم انجامش دادما حیف بود خودم نداشته باشم. کتابمم جلو برم شیش خوابیدم فکر کنم ۹-۱۰ بود بیدار شدم دوباره. و خوندم تا الان. مخم یه دره خسته شده نمیکشه. خیلی اسم
واقعا چرا نمیخوابم؟!
عایا هنوز شک دارم که چشمام از کاسه در اومده از بس ب گوشی نگاه کردم؟
کاش حداقل دو قسمت از سریالو میدیدم یا دو صفه کتاب میخوندم!
این عمر تباه شده پای گوشی از همه تباهی ها تباه تره!
پس کی میرسه اون زمان موعود ک توش شبا زود بخوابم و صبحا قبل طلوع آفتاب بیدار باشم به خورشید سلام کنم؟؟!!
اونهمه برنامه ریزی رو کی قراره بشینی بنویسی و بعد بهشون عمل کنی؟
کی قراره برم باشگاه؟
کی قراره برم کلاس زبان؟
کی قراره برم کلاس حفظ؟
پس خبرم کی قر
آقای عراقچی در تازه‌ترین شاهکارشون فرمودن آمریکا که با ما فشار بیاره، باید افغان‌ها رو از کشور اخراج کنیم آقای عراقچی، شما احتمالا درد پناهنده بودنو نمیدونی، ویزای مالی داری به حال
احتمالا هرگز افغان های ایران هارو از نزدیک ندیدی و نمیدونی اون پنج ملیون نفری که میگی چندنفرشون تو همین خاک نکبت زده به دنیا اومدن
وقتی با دهن پرباد میگید ما برای افغان‌ها هزینه کردیم خبر ندارید آموزش رایگان برای افغان‌ها که حکم رهبر انقلابتونه هنوز یه جوک
دانلود ریمیکس رضا صارمی عشقه
سوپرایز بزرگ جوان ریمیکس ، دانلود ریمیکس رضا صارمی بنام عشقه با متن و دو کیفیت عالی
ترانه و موزیک : حسن عطایی, میکس و مستر : پرویز حسن زاده, تنظیم : پرویز حسن زاده
Remix : Dj Armanix
Download New Remix Reza Saremi Eshghe With Text And Direct Links 320 & 128 In Javan Remix
 
ریمیکس جدید دیجی آرمانیکس منتشر شد.
جدیدترین ریمیکس این دیجی به آهنگ عشقه رضا صارمی تعلق دارد.
این ریمیکس را می توانید با بالاترین کیفیت دانلود نمایید.
ترانه و موزیک این اثر از حسن عطایی می
یه جمله بود
میون شوخی و خنده سر صبحونه
یه جمله بود
مختصر و احتمالا پر از حرف
" روی تو خیلی حساب می کردم اما الان از بقیه بدتر شدی "
منم با خنده سر تکون دادم اما دلم وسط خوشی گرفت
به رو خودم نیاوردم اما دلم گرفت
می دونی آخه یه موقعی پوچ شدن رو
قالب تهی کردن رو
با تمام وجودت حس می کنی
تمام تلاشات برای دختر خوب بودن پرپر شد
تمام تلاشت برای خوب بودن رفت هوا
تنها چیزی که به خاطرش از خیلی چیزا گذشتی
تمام حس خوبش سوخت 
تمام من سوخت
منِ غیر قابل اعتماد
منِ
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد. توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشد با این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.

♡♡
 
 
لایف ایز فاکین هارد، وقتی داشتم آشغالارو جم می کردم گفتم، بلید ادامه داره و در این حالت کار کردن خیلی سخت تره، حال آدم خراب میشه ولی فقط خراب جسمی، یعنی جسمت خرابه و وقتی ملاتونین میخوری دراز می کشی روی تخت تا لذت هیچکاره بودنو حس کنی تازه متوجه پاهات میشی که تیر می کشن، مچ پات و انگشتای پات و حتا ناخناش درد می کردن کل روز و تو وقت نداشتی به صداشون گوش کنی، بعدم یاد عشق مجازیت میفتی که دیگه نیس و اون آهنگیو که اونقد پخش شده رفته تو صدر پخشیا گو
خب از اونجایی که من ناخواسته غرق خواب بودم مهای بیچارم منو میدید افسرده شده بود ظاهرا زنگ زد روانشناسش . حالا این که چی گفت بماند اون بابا ولی گفت سریع محیطو ترک کن برو کتاب خونه اگه شده بری برگردی هم این کارو کن که خب مهام منو بلند کرد قشنگ به زورا من که خواب بودم گفت حاضر شیم بریم دیگه نباید تو خونه بمونیم دیگه تا حاضر شدیمو رسیدیم اونجا ساعت پنج شد بعد فهمیدیم که کتابخونه تو عید تا پنج بیشتر باز نیست و بعدش با همون ماشینی که رفته بودیم برگشت
دیشب با زور قرصای مسکن و خواب اور و سیتریزین تونستم بخوابم.....
یعنی اونقدر پلکمو سنگین کرده بودن که پلکهای خیسم دیگه نمیتونست باز بمونه....راااحت خوابیدم.....ولی تو خواب همش خواب میدیدم که دندونپزشکم بیمارستان بستری شده زبونم لال و من میخوام برم عیادتش ولی هی وسط راه الکی یه چیزایی پیش میومد که باعث شد تا اخر خوابم من به بیمارستان نرسم و نفهمیدم بیچاره چش شده که دارم میرم عیادتش.....دیگه با الارم گوشیم از خوب پریدم.....
دقیقااا یکساعت تو رخت خواب ب
اپیزود اول: سختترین قسمتِ کراش زدن رویِ یه دوست چیه؟ اینکه نمی‌تونی بهش بگی و می‌ترسی دوستی‌تون بهم بخوره؟ اینکه نمی‌دونی خودتو ترجیح بدی یا دوستی‌تونو؟ هرچی هست من تو این سختترین قسمتش گیر افتادم.
اپیزود دوم: امشب با گیانک و فاطمه رفتیم بیرون. گیانکو اگه بخوام توصیف کنم فقط می‌تونم بگم beautiful mind. چونکه ذهنش اونقدر قشنگه که کاش می‌تونستم ذهنشو ببوسم و بردارمش برایِ خودم. دوست داشتنی یا هرچی. قشنگ‌ترین بودنو داره معنی می‌کنه برام.
اپیزو
دانلود آهنگ جدید امیر شهیار هاج و واج
Download New Music Amir Shahriyar hajo vaj
آهنگ جدید امیر شهیار بنام هاج و واج
قلبم بدجوری باز هوائیته دیوونه هوایی بودنو تو حالیته
هیچ کس نمیتونه باشه به جات دل من پرسه زنون هرجا میرم روانیته
 
ادامه مطلب
وقتی به مرگ فکر میکنم تازه درک میکنم که زمان چقدر ارزشمنده و نباید با بی توجهی هدرش داد. این که فرصت هارو باید غنیمت شمرد چون ممکن آخرین فرصتت باشه برای زندگی کردن. این که بدونی امشب میمیری برای من حداقل اینجوری نیست که بخوام بیکار بشینم بر عکس دلم میخواد تا ثانیه آخرشو استفاده کنم و روی مرگ رو کم کنم. 
بیا از این فکرها عبور کنیم. فعلا که حالم خوبه به امید این که چیزیم نیست. و من نشستم پای کتابمو کارهام تا انجامشون بدمو یه روز دیگه رو هم به نحو ا
دانلود آهنگ جدید ایست قلبی (فیت مهدی مقدم) از امید عامری همراه متن آهنگ
 
 
متن آهنگ ایست قلبی از امید عامری
عشقت داره به قلب منبدجوری ضربه میزنهنفس نفس میزنموعشق تو قاتل منه
محاسبه زمان خواب و بیداری
دوری تو برای من باعث ایست قلبیهاز پس تو بر نمیام نمیدونم چی به چیهدارم کلافه میشم از این بودنو نبودنتاما دلم پر میزنه واسه یه لحظه دیدنت
دانلود آهنگ جدید مهدی مقدم و امید عامری ایست قلبی با لینک مستقیم
این همه بی قراریا عجیبه اما عاشقمدوست دارم
برنامه امروز من اینجوریه : زبان بدایة الحکمة زبان بدایة الحکمة زبان بدایة الحکمة دیگه آخراش چند صفحه opd میخونم و یه ساعت آخر قبل خوابمم 504 درس اولشو میخونم. مرور در واقع میکنم چون امروز وقت درس جدید خوندنشو ندارم. نمیدونم چرا اینقدر با زبان حال میکنم فقط میدونم میخوام براش وقت بذارم. باید امتحانمو هم خوب بدم. هرچند توی حرف زدن ضعیفم. که اونم به خاطر کلمات کمی که بلدم به خاطر همین دوباره opd رو دست گرفتم خیلی کتاب خوبیه.  خیلی. همین دیگه. باشگاهم
 
اگر قرار بود به جز آدم چیز دیگه ای باشم قاصدک بودنو انتخاب میکردم مثل این دو تا خوشگل که تو سختی برام امید آوردن :)
 
+ : عیدتون مبارک :))
این آهنگه ام قشنگه : 
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


 
نمیدونم دقیقا کی بود که دیدمت.
اما توی کلاس کنکور بود.
خیلی ازت خوشم اومدو دلم خواست که باهات دوست بشم.
همون روز داشتی از پله ها میومدی پایین و دستتو میگرفتی به میله های کنارش.
منم فرصت رو غنیمت دونستمو اومدم دستتو گرفتمو کمکت کردم با هم بیایم پایین.
برخلاف انتظارم اصلا نگفتی نمیخوادو لازم نیستو اینا.و با روی گشاده کمکمو قبول کردی.
با یه لبخند دلربا.
از همونایی که همیشه بهم میزنی و دلمو آب میکنی!
بعدش یادمه هردومون منتظر بودیم بیان دنبالمونو ب
نتیجه گزینش خیلی وقته اومده ولی بسی تعجب برانگیز بوده اونم اینکه از منطقه ۱۵تا۱۹تهران منتقل شدم منطقه یک تهران و دوسالی رو باید در روستاهای لواسانات و رودبار قصران  گذر عمر ببینم...
چهارشنبه تعهد ۱۰ساله امو ثبت کردم ولی هنوز برای تست پزشکی نرفتم،هفته پیش دوره های مهارت آموزی ثبت نام کردم  ولی همچنان سیستم درحال ثبت نامو بهم نشون میده ... و نقطه قوت این ماجرا اینه که دوره مهارت آموزیم  تو شهر خودمونه:)
در ساوه.....
به دلیل کار پدر گرامی در ساوه ب
وقتی میرفت فشرده میرفت :/ حکایت منه این همه سال نرفتم نوبت کلاس انتخاب کردنم فشرده شد چون نمیدونستم اینجوری میشه خلاصه که از نهم شروع میشه تا هشتم مرداد ماه :/ حالا استرس گرفتم نگو ها. میدونی چی شد؟ با مها گفتیم حالا که سطح مون یکی نیست بیا روزامون یکی بشه روزا هم فقط همین بود بعد ما نمیدونستیم که فشردش اینجوریه بغل هم مینویسه:/ اینجوری شد نمیشدم تغییر داد. حالا اولیش که آسونه من همچینم صفر صفر نیستم. بگذریم سعی میکنم بهش فکر نکنم. دیگه در کار ان
 .
پسرا می‌گفتن که "ما فیلم ترسناک دوست نداریم!" همه‌شون با هم داد می‌زدن که "ما خب می‌ترسیم! چرا باید همچین فیلمی ببینیم؟!" پسرا همه‌شون متفقن موافق بودن که خیلی دل‌رحمن! دلشون برای آدمای بیچاره می‌سوزه و با دیدن اونا خیلی غمگین می‌شن. پسرا می‌گفتن که خیلی نگران آینده‌ن! نگران زن و بچه‌های داشته و نداشته‌شون. اونا می‌گفتن اگه برای خونواده‌شون اتفاق بدی بیفته اصلن نمی‌تونن تحمل کنن! حتمن یا گریه می‌کنن یا می‌شکنن یا ریز ریز تموم می‌
امروز از همون صبحش دلبرو بهاری بود. الان که هوا از این نارنجی ابریاست. من که اولش نفهمیدم گرم هوا ، لباسم گرم بود واسه بیرون رفتن ولی خب تا ظهر رسیدم خونه بابابزرگم دیگه الانام با بابا اومدیم خونه. بالاخره لباسمو خریدم. راحتم پیدا کردم ولی کفشم مونده باید یه مشکی بخرم که گذاشتم مها بیاد با هم بریم. باورم نمیشه سه روز دیگه عروسی بالاخره. روحیه امون شاد میشه یه کم چی بود همش عزا عزا. لباس مشکی تو کمدم تا دلت بخواد دارم :/ کاش زودتر بهار بیاد واقع
یه رسمی هم در مورد من هست که هر سال روز ولنتاین میگم ایشالا امسال آخرین ولنتاین تک نفرت باشه و باز ولنتاین بعدی همین جمله رو تکرار میکنم و خب با شناختی که از خودم دارم احتمالا سالهای زیاد دیگه ای باید اینو به خودم بگم:))
حالا دوستان جان هی  کادوهای ولنتاینشونو به رخ میکشن ومنم با بغض تو دلم میگم ایشالا خرسه زنده شه تو و دوس پسرتو با هم بخورهولی خب مشخصه که اصلا توی اینجور روزهای خاص حسودی نمیکنم
مسئله دیگه هم اعلامیات سینگلاست که روزی شونصدتا
دانلود تیتراژ سریال ترکی سیب ممنوعه
امروز برای شما تیتراژ سریال سیب ممنوعه رو آماده کردیم که پیشنهاد میکنم این آهنگ بسیار زیبا را از دست ندید .
سریال ترکی سبب ممنوعه یکی از بهترین و جذاب ترین سریال های ترکی در بین ایرانی ها می باشد که طرفداران بسیار زیادی دارد .
این سریال در شبکه fox پخش می شود  و یکی از تیتراژ های این سریال با نام ایست قلبی و با صدای مهدی مقدم و امید عامری می باشد که ما برای شما
 
آماده کرده اییم تا دانلود کرده و از شنیدن این ترا
وقتی خواستم انتخاب رشته کنم یعنی حدود هفت سالِ پیش خانواده ام با انتخابم مخالف بودند .تفکری که اون موقع داشتم گفتم بیاید استخاره کنیم .سَر استخاره کردن بود که با اعماق وجودم خواستم که خدایا کاش پزشکی در بیاد !اونجا بود که فهمیدم تو شک های زندگی اگر هر گزینه ای رو نبودنشو در نظر بگیریم و دلمون سرِ یکی لرزید اون چیزیه که قلبمون باهاشه .
 
پزشکی یه راهِ طولانیه .خیلی خاص و عجیب نیست که بقیه از بیرون میبینن .ولی برای من تمرین بود .تمرین ِ عشق ورزید
۱: به تو فکر می‌کنم و تموم مقیاسام. که اگه دوباره باشم و باشی و مثل قبل بشه همه‌چی بازم اینجوری می‌شی جمعِ تمومِ معیارایِ زندگی‌م؟ بذار فکر کنم که می‌شه. بذار اعتراف کنم که خسته شدم از چنگ زدن به روزمرگیام. تا کِی دووم میارم؟ تا کِی می‌شه فقط تو ذهنم گریه کنم و تویِ واقعیت همونی باشم که همیشه بودم؟ من دارم سقوط می‌کنم و این دره عمیق تر از اون چیزیه که بتونم با این چنگ زدنای پی در پی‌م به زندگیِ اطراف، کنترلش کنم. روزمرگیایِ اطرافم داره منو
دارم فکر میکنم مطالب باید راهشونو پیدا کنن به زندگی واقعیم. شاید اینجوری بهتر بنویسم. اره من درگیرم هنوز. فکر میکنم بقیه ادمهای بزرگ اگه دفتر خاطرات داشتن چجوری می نوشتن. یعنی هیچوقت هیچ مطلب ساده ای توی دفترشون نبود و همیشه پر بوده از نوشته ها و فکرهای فلسفی؟ چون کتاب خوندن و مثلا آدمای بزرگی بودن؟ شاید تو دفتر خاطرات بهتر و راحت تر بشه نوشت چون اسمش روش هست. اما وب نمیدونم تا حالا ادم بزرگی ندیدم که وب داشته باشه و خودش بنویسه. از یه طرف میگم
دانلود تیتراژ سریال ترکی سیب ممنوعه
امروز برای شما تیتراژ سریال سیب ممنوعه رو آماده کردیم که پیشنهاد میکنم این آهنگ بسیار زیبا را از دست ندید .
سریال ترکی سبب ممنوعه یکی از بهترین و جذاب ترین سریال های ترکی در بین ایرانی ها می باشد که طرفداران بسیار زیادی دارد .
این سریال در شبکه fox پخش می شود  و یکی از تیتراژ های این سریال با نام ایست قلبی و با صدای مهدی مقدم و امید عامری می باشد که ما برای شما 
آماده کرده اییم تا دانلود کرده و از شنیدن این ترا
دانلود تیتراژ سریال ترکی سیب ممنوعه
امروز برای شما تیتراژ سریال سیب ممنوعه رو آماده کردیم که پیشنهاد میکنم این آهنگ بسیار زیبا را از دست ندید .
سریال ترکی سبب ممنوعه یکی از بهترین و جذاب ترین سریال های ترکی در بین ایرانی ها می باشد که طرفداران بسیار زیادی دارد .
این سریال در شبکه fox پخش می شود  و یکی از تیتراژ های این سریال با نام ایست قلبی و با صدای مهدی مقدم و امید عامری می باشد که ما برای شما 
آماده کرده اییم تا دانلود کرده و از شنیدن این ترا
محاکمه ، فرانتس کافکا ، علی اصغر حداد، نشر ماهی
 
کاملا ضرورت داشت که کا. خود دست به کار شود. به ویژه در لحظات خستگی مفرط، لحظاتی همچون این صبح زمستانی که چنین افکاری بی اراده از ذهنش میگذشت ، این یقین رد کردنی نبود. تحقیری که پیش تر ها نسبت به ان محاکمه احساس میکرد از میان رفته بود. اگر او در دنیا تنها بود ، به اسانی میتوانست محاکمه را تحقیر کند. هرچند که در آن صورت محاکمه ای پیش نمی امد!
 
یه خورده کند میخونم و راستش الانم خوابم گرفته اما اگه بت
اپیزود اول: حدود یه هفته پیش، یه شب با یاسمن رفتم بیرون. یک ساعت و نیم دقیق، غرق شدم تویِ حرفاش. تویِ درداش. تویِ دردایی که حسشون می‌کردم. که تویِ منم همون دردا ریشه داشتن. همونا چیزایی بودن که باعث می‌شدن ساعت سه شب یهو از خواب بپرم و بزنم زیر گریه. که براش از ریشه‌دار بودن این دردا گفتم. اینکه شاید بزرگتر و عاقلتر شیم ولی نمی‌تونیم ریشه‌ی این دردا رو بِکَنیم و بندازیم دور. چونکه با ریشه‌هایِ خودمون گره خوردن. این گره‌ها هیچوقت باز نمی شن. [L
بعضی وقتها فقط باید حقیقت رو قبول کرد. فرقی نمیکنه در مورد چه موضوعی باشه. خوب باشه ویا بد. فقط باید پذیرفت و یه نقطه گذاشتو دوباره از نو شروع کرد. 
در یه موضوعی اشتباه کردم. باید اعتراف کنم اعتمادم نسبت به خیلی چیزها از بین رفته اما مدام به خودم میگم باید فرصت بدی تو اشتباه میکنی بی اعتمادیت اشتباست اما تهش میبینم دقیقا همون درسته من باید به خودم اعتماد داشته باشم. و این که خودمو نادیده میگیرم بده. 
من دوستی داشتم که میتونستم تمام و کمال جلوش
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">


     
غروبِ چهارشنبه‌ست. غروبِ پاییزی. این موزیک رو به طوره مسخره ای زیبا میشنوم. اتاق تاریک شده گرچه آسمون هنوز آبیه. قسمت شیشم از فصل دوم آنه رو دیدم. تاحالا هیچ داستان و
۲۶ سالگی برای من فکر میکنم توام هست با تنهایی و جدی تر بودن توی کار. دلم میخواد ۲۷ سالگی که میرسه خیلی بهتر از الان باشم. خیلی بیشتر از امسالم خونده باشم کار کرده باشم بلد باشم عکاسی کرده باشم فرانسوی خونده باشم. اما امسال کمم نبودم زیاد چند تا قدم بزرگ برداشتم. هدفم بزرگ تر شد تصمیم گرفتم بخونم برای فلسفه. تصمیم گرفتم روی زبانم و به خصوص دو تا زبان کار کنم. کلاس زبان رفتم. و خب فکر میکنم کتاب هایی هم خوندم نمیدونم کم یا زیاد ولی خوندم. دلم میخوا
نمیدونم تا حالا برات پیش اومده خاطرات بد یهو به ذهنت هجوم بیارن یا نه. من تو همچین وضعیتیم گاهی از خودم متنفر میشم که نمیتونم فراموش کنم برای همیشه. گاهی مقطعی از ذهنم فراموش میشه اما باز بعد یه مدت شاید با تجربه های مشابه برام تداعی میشن. یا وقتی کار مهم دارم این اتفاق میفته مثل الان که باید تمرکز داشته باشم روی کتابم اما مدام یه چیز سمج میخواد همه تمرکزمو ازم بگیره. نمیدونم چه واکنشی باید نشون داد. فکر میکنم یا باید بجنگمو ردش کنم از ذهنم که
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیچکس نبود داستان مرغک سرخه پا از این قراره که توی یه مزرعه سبز و قشنگ یه خانم مرغه زندگی میکرد به اسم سرخه پا. سرخه پا خانم هر روز تو این مزرعه که مثل یه دشت بزرگ بود و پر از درخت و گلای رنگ و وارنگ بود راه میفتادو به دنبال دونه برای جوجه هاش میگشت.سرخه پا هر دونه ای که روی زمین میدید رو با نوکش برمیداشتو توی سبدش مینداخت. یه روز که داشت مثل همیشه دونه از روی زمین جمع میکرد با خودش فکر کرد: من هر روز میام به مزر
شقایق- راست میگه دیگه چرا انتقالی نمیگیری؟من- اگه قرار باشه به پول و پارتی بابام امیدوار باشم هیچی نمیشم همیشه باید متکی به بابام باشم و هیچ وقت مستقل نمیشم تازه حرف من اینه که مگه من خونم از شما رنگی تره که من اینجا درس بخونم اونموقع کسایی که بیشتر از من تلاش کردنم اینجا درس بخونن؟ خودتون میدونین تو خط پارتی بازی و این چیزا نیستم و گرنه خیلی راحت همون موقع که دوست بابام گفت بیا دانشگاتو چهار ساله کنم میتونستم اینکارو کنم ولی من اعتقاد دارم ت
رمان ارباب زاده مغرور من
نویسنده الهه اتش ژانر:عاشقانه-اربابی   250 صفحه
خلاصه :دانلود رمان ارباب زاده مغرور من اربابی از تبار سیاهی، قدرت  و خشونت دختر ارباب دختری از جنس  سکوت،آرامش،پاک،ساده و عاشق خدمتکار ارباب پسری از جنس سنگ و انتقام اما مهربون حالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مون میشه و زمانی که ارباب متوجه میشه حالا چی در انتظار این دو نفر است…..: یسنا یسنا بیا ،دوباره رحیم افتاده به جون یکی تو رو خدا بیاحالا این دختر قصه عاشق پسر قصه مو
دارم لباسای زمستونی اضافی خونه رو جدا میکنم تا توی این حال و اوضاع برسونیم به دست آدمای نازنین اطرافمون...
میرسم به کاپشن آقامصطفی. در واقع کاپشن نوی آقامصطفی. 
بهش میگم اینو پوشیدی تا حالا؟ میگه فقط دو سه بار تا مشمول خمس نشه. میخندم میگم خمسش که هیچی برادر! الان کلش بخشیده شد! اعتراضی هم وارد نیست... میخنده میگه عیب نداره ، تعلق خاطری بهش نداشتم! خنده م میگیره از پرروییش... تو دلم میگم تو مگه تعلق خاطرم داری به کسی یا چیزی؟
کاپشنو برانداز میکنم
تا دو ماه دیگه میشم یه دختر ۲۶ ساله. یه دختر ۲۶ ساله که تونسته تا امروزشو کار کنه. سخت کار کنه. یعنی از ۲۲ سالگی به بعدشو چون تا قبل از اونو بلد نبود چجوری میشه کار کردن و تلاش کردن برای ساختن زندگی و خودش. اینم یجورش هست دیگه همه که از بدو تولد نمیدونن. منم نمیدونستم چی از زندگیم میخوام. اما الان با تمام به ظاهر دیر بودنش احساس میکنم خیلی خوشبختم که میدونم و شروع کردم حتی دیر. این که کسی بود تا بهم یاد بده به نظرت چند نفر این شانسو تو زندگیشون دار
.
برای همه مون اتفاق اوفتاده که قلبمون شکسته به خاطر حرف یا رفتار ِ یک آدم دیگر .یا حتی در یه روز و یه لحظه از آدمایِ مختلف .حسِ تلخ بعد از این تجربه باعث شده یه وقتایی بگیم دیگر به ادما اعتماد نمی کنم و یا دیگر با هیچکی گرم و صمیمی نمیشم یا اینکه دیگر از خودم و دلنگرانی هام و دغدغه هام به کسی نمی گم چون درک نشدیم و یا حتی مسخرمون کردن به خاطرِ اون دغدغه .
شاید بعضی هامونم مدتی دور شده باشیم از ادما ولی اکثرمون بازم بر میگردیم .بازم اعتماد میکنیم .ب
لحظاتی پیش همکاری ام را با کانال یک مشت پالس  به پایان رسید. بخاطر اعتمادی که بهم داشتن، تشکر می کنم و امیدوارم آینده موفقی داشته باشند.
در پایین هم می تونید متن های که تو این مدت در کانال منتشر کردم بخونید :)
-----------------------
آسمان لبخندی مجانی برای من می زند. مثل پدری دل سوز چشمانش را دوخته به قدم های که بر می دارم. نوازش می کند مرا زمانیکه خسته ام. به آغوش می گیرد وقتی دل شکسته ام.
چه کسی مهربانی را دوست ندارد؟! 
چه کسی نگاهی از لبخند نمی خواهد؟!
| س
واقعا گاهی تنها ارامشم پناه بردن به خداست.
آبدارچی مدرسه مون گاهی که چای میاره دفتر و می بینه کسی نیست،می شینه و دردودل میکنهخانمِ خوبیه،با دوبچه تنهایی زندگیشو میگذرونه،بیشتراز هرچیزی از عزت نفسش خوشم میاد،خدمتکاره ولی واسه سالم زندگی کردن از نوع کارش خجالت نمیکشه....ولی زیربار حرف زورم نمیره....واسه همین حتی کارمندا هم گاهی بدشون نمیاد اذیتش کنن البته نه از عمد...خانم x به منو فائزه میگفت:کاش همه مثل شما بودن.منم گفتم شما که باشی مثل ما وجو
به وقت۷مرداد،ساعت۵صبح:
فردا یه عالمه کاردارم وتاالان بیدارم...
ولی نمازو اول وقت خوندن حال خوبی داره...
امشب یکی ازبچه ها یه پست زده بودفقط استیکر گریه گذاشته بود دلم میخواست برم براش کامنت بذارم باهاش حرف بزنم گفتم منو خیلی نمیشناسه دردودل نمیکنه 
کامنت نذاشتم
دیروز طی وب گردیام دیدم یکی از بچه ها که وبشو پاک کرده بود برگشته بودخوشحال شدم که میتونم ازش خبرداشته باشم...
دیشبم یکی از بچه ها انگار بیخواب بود نصف شب پست زد...قبلاً یه شب کلی باهم ح
هممون وقتی راجع به خدا و بهشت شنیدیم ه تصور فانتزی از خدا و بهشت و جهنم داشتیم.من همیشه خدا رو یه پیر مرد تصور میکردم که شبیه عمو سید بود.و تصوری که از بهشت داشتم.اما الان دیگه تصور های بچه گی مو ندارم شاید این تصورات فانتزی باشه ولی به نظر من این ماییم که بهشتمون رو میسازیم و خدامون رو.خدایی که من دارم شاید با مال تو یکی باشه ولی ببین فرق دارن دیگه...
و بهشت.فقط میخوام راجع به این بگم.به نظرم بهشت چیزی نیست جز تجربه کردن اون چیز هایی که تو دنیا را
قسمت اول را بخوان قسمت 58
شدم بچه ی پنج، شش ساله ای که بزرگترا هر کاری دوست دارن با زندگیش می کنن و اون مجبوره شرایط و تقدیر رو بپذیره و کاری از دستش جز ادامه دادن بر نمیاد...
-دیگه دیدنش نیا، باید یاد بگیرید هم دیگه رو کنار بذارید.
سر از زانو برمی دارم و به مثلا پسرش نگاه می کنم. همین طور که لوازم روی میز رو داخل سینی می چینه حرفش رو ادامه می ده.
-دیگه هیچی مثل قبل نمی شه براتون، اگه نمی تونید بپذیرید، فقط هم دیگه رو کنار بذارید.
سینی رو برمی داره و
میدونی دیروز بعد از نشست این فکر تو مغزم اومد که چقدر دلم میخواد آدمی باشم که میتونه به بقیه کمک کنه سرنوشتشون عوض بشه. مثل استادم که همینکارو در مورد من و خیلیای دیگه انجام داد. مگه من چی بودم؟ یه دختر معمولی که هیچ ارتباطی کلا با آدما و جو هنری نداشت نمیدونست اصلا جریان از چه قراره. نه اینوری بود نه اونوری چون اصلا نمیدونست چیه فقط میدونست عکاسیو دوست داره و انجامش میداد اما هیچ ایده و هیچ فکری نداشت که عکساش دیده میشن نمیشم مجموعه عکس چیه ه
وقتی تو راه برگشت دفترچه مو باز کردم و سوالارو یکی یکی نگاه کردم متوجه شدم که من همه رو پرسیدم! و درباره همشون جوابای طولانی و کامل گرفتم
اما هنوز دنیایی از مسائل هست ک من هیچی دربارشون نمیدونم
امروز بشدت درباره اختلاف فرهنگی ترسیدم... وقتی چیزی ک تو خانواده ما ارزشه تو خانواده اون توهین محسوب میشه!
و من تنم لرزید اون لحظه.... ک نکنه مسائل مهم تری هم ب این شکل وجود داشته باشه ک عقایدمون دقیقا مقابل هم قرار بگیره!
دومین نکته ای ک نگرانم میگنه این
نمیتونم هیچ حرفی در مورد اتفاقات اخیر بزنم. اصلا نمیدونم چی باید بگم. نه که ننوشته باشما چرا نوشتم اما احساس کردم به هیچ دردی نمیخورنو عمق فاجعه رو نشون نمیدن در نتیجه برشون داشتم. 
راستش تمام دیروز احساس بدبختی میکردم. نه فقط برای خودم که برای همه. همه جوونایی که مثل خودم که باید خیلی تلاش کنن برای این که آیا بشه اتفاقی بیفته و آیا نشه.تهشم اینجوری... نمیدونم چرا با تمام نا امیدی نمیخوام باور کنم این وضعیت رو. انکار میکنم و نمیدونم خوبه یا بد
تو همه فامیلا یه خونواده هست که کسی زیاد باهاشون رفت و آمد نداره... تو فامیل مادریم اون خونواده دقیقن ماییم چون باهاشون تفاوت داریم. خواهر و برادرای مادرم، همیشه تو رفت و آمد و مهمونی اند، دائم تو مسافرت، خوش اخلاق و پایه، روشن فکر و امروزی و پولدار در حد خودشون. خونواده من دقیقن برعکسن...
خب این یعنی من باهاشون زیاد جور نیستم، وقتی که خیلی ریلکس کنار هم نشستن و خودشونو مسخره می کنن و می خندن من یه گوشه دو زانو نشستم و از دور فقط نگاه می کنم :/ همی
خاطرات اربعین نود و هشت: (تیترها)
باتوجه به اینکه به مرور زمان فرصت نوشتن خاطرات اربعین امسال رو پیدا می کنم، الان تیتر خاطرات رو می نویسم تا یادم نره. به مرور می نویسم جریان کامل همشون رو:
1- ریز هزینه های اربعین امسال. و برنامه حرکت.
2- رفتن سر مزار آقاهادی همان اول.
3- اسکان نجف. خوش جا و تمیز.
4- ما و صف حموم؟!
5- پاره شدن زیپ کوله پشتی!
5- آقا سر لباسو بگیر خشکش کنیم!
6- عتبه مقدسه و غذا.
7- یک سحر فرصت نجف امسال. یک گریه نمکی قبل نماز صبح.
8- دیدن رفقا اتف
    
      دخترکی راه راه قسمت اول . 

ادما تو زندگی در برخورد با دیگران رفتار و اخلاقهای متفاوتی از خودشون نشون می دن و به نوعی با محیط اطراف و اتفاقات پیرامونشون ارتباط بر قرار می كنن در واقعه هر كس اخلاق خاص خودشو داره
مثلا بعضیا می تونن خیلی خشك و جدی باشن مثل بابای خدابیامرزم انقدر خشك و جدی كه اگه یه شب با كمربند به جون مادربد بختم نمی یوفتاد شام از گلوش پایین نمی رفت
و یا خیلی شوخ طبع و بذله گو.............. مثل اقای كیهانی دربون شركت
حرافترین
یکی بود یکی نبودداستان  اینطوریه که سالای پیش تو یه کشور کوچیک دختر مهربون و زیبایی به نام سیندرلا  با نامادری و دوتا دختراش زندگی میکرد. مادر سیندرلا سالها پیش از دنیا رفته بود و پدرش با زن دیگه ای ازدواج کرده بود.ولی پدرش هم خیلی زود از دنیا رفته بود و حالا دخترک تنها شده بود.دختر کوچولو تو خونه پدریش مثل یه خدمتکار کار میکرد و دستورای مادر و خواهراشو انجام میداد. اون خیلی زیباتر از دوتا خواهرش یعنی آناستازیا و گرزیلا بود، برای همین اونا خ
زمستون نود و یک وقتی تو میلیون ها خونه آپارتمانی یک شکل دنبال خونه جدید بودیم من عاشق اینجا شدم بخاطر حیاط بزرگش!!
اینجا رو گرفتیم نهایتا
خونه جدیدمون یه ساختمون خیلی بزرگ بود و طبیعتا خیلی بیشتر از تعداد معمول همسایه داشت
بهار نود و دو با اولین همسایه دوست شدیم یه خانوم خارجی که با شوهر ایرانیش و سه تا دخترش پونزده سالی می شد ایران زندگی میکردن.
اون سه تا خواهر کمکم کردن  ترسم از آب بریزه 
روزی که خواهر دوم منو پرت کرد تو آب ، من با لذت شیرجه
فکر کنم پنج سالم بود که اولین عکسم رو گرفتم.  فقط به عنوان یه وسیله جادویی که چیزی رو ثبت میکنه بهش نگاه میکردمو احتمالا هیچ درکی از عکاسی نداشتم. اون موقع دوربینمون آنالوگ بود. با خودم دوربین رو بردم اردو حتی یک دفعه و عکساش هنوزم هست. اما وقتی شانزده هفده سالم بود بابا برام دوربین دیجیتال خرید. دوربین 500D کنون که هنوزم دارمشو اینجا پیشمه. اون موقع ها نمیدونستم عکاسی شغل محسوب میشه یا تو اگه باهاش کار کنی عکاس محسوب بشی. فقط عکس میگرفتم مثل ی
فلسفه ای برای زندگی؛ رواقی زیستن در دنیای امروز
نوشته ی ویلیام اروین
ترجمه ی محمود مقدسی
این کتاب را چند ماه پیش، زمانی که به شدت از یکنواختی زندگی شکایت میکردم به پیشنهاد یک دوست خواندم، که بعدتر به خاطر شیفت های پیاپی و نامرتب نتوانستم ادامه بدهم تا اینکه در این تعظیلات نوروز فرصت شد و آن را خواندم . گرچه به نظرم اگر بنا باشد فلسفه ای برای زندگیم انتخاب کنم و جزء جزء زندگیم را بر آن بنا کنم اسلام را انتخاب خواهم کرد ولی خواندن این کتاب هم خا
می خوام از تجربه ام که یکساله شده  براتون بگم در این پست.
یه سال پیش بود .دخترک فقط دو هفته تعطیلات تابستون داشت.بعد از دو هفته اول شهریور بود که رفت سر وقت بیمارستان و بخش. اون وقت هنوز دانشجو بود .دانشجوی بخش سبز رنگ عفونی .نزدیک پاییز بود و براش هنوز پاییز نماد دراماتیک-رمانتیک داشت.الان هم پاییز رو دوست داره ولی خوب نه به اون دلایل .نکیه گاه دوست داشتنش طبیعته .عشق به نارنجی نارنجی ها .تجربه ی عمیق بودن .
دور نشیم از داستان .اون عاشق شد .نزدیک
ناشدنی بود نادیده گرفتن تلالو انوارش;حتی از نگاه پنجره تیره غبارالودی چون من.
بلعیدن قطرات حبس شده در ابرهایم نیز عطش محبت اورا برطرف نکرد.او خواستنی بود.
او روز بود و من شب.
اما من ان شب رویایی افسانه ها نبودم,شبی بودم دلگیر و ابری و تهی از مهتاب...به سرعت زدودن غبار فراموش شدنی.و او روزی صاف بود و به یاد ماندنی...ابی اسمانی,خورشید زرد,ته مانده سفید ابر
روز به من نزدیک تر شد.با اشتیاقی از جنس کنجکاوی می خواست ابرهایم را کنار بزند.
گفتم:ورای سحابم
سلااااااااام سلااااااام سلااااام سلاااااااام خوبید؟منم خوبم! جونم براتون بگه که چهارشنبه صبح بعد از خوردن صبونه رفتیم نظر.آ.باد، قبل از اینکه بریم خونه یه خرده تو خیابوناش دور زدیم سر یکی از خیابونا یه وانت دیدیم که از این چغندر قندهایی که تو میا.ندو.آب هست می فروشه اینجا یه جور چغندر هست که هم پوستش و هم گوشتش آلبالوئیه! بیرون هم همه جا دست فروشها به عنوان لبو از همینا می فروشند خیلی هم کم شیرین درستش می کنند از این چغندرهایی که ما اونجا دا
hi hoes!
دوباره یه مطلب دیگه راجب خودم!که خب...بسی پوینتلس!
حقیقتا دارم سعی میکنم تو تابستون مطالب فان بزارم چون ...تابستونه اصا اسم تابستونم بشنوی ادم رویا پردازیم نباشی کلی چیزای خوشالی و زرد و قرمز میاد تو ذهنت!
و خب کم مطلب میزارم چون همونجور که میبینین ذهن افسرده من در طنزپردازی بسی قاصره
خیلی وقتا شده که چیزی که مردم راجب تو فک میکنن اشتباه باشه(که اکثر مواقع همینطوره)
یا خیلی وقتا شده ی چیزایی راجب خودتون بشنوین که پشم که هیچی...پوسته ریزیم ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها